رودخانه برفی (۱۰)
آخرین رودخانه برفی که نوشتم، قبل ایران رفتنم بود. فرصت نشد که این مدت بنویسم و این فکر واسه بعضی دوستان پیش اومد که من وبلاگ نویسی رو ول کردم. نه، اصلا اینطور نیست. من خیلی به وبلاگ نویسی علاقه دارم. منتها یه مدته که دارم کارهای رسانه ای دیگه ای رو هم چک می کنم و خودم رو محک می زنم. کار با رادیو رو که کماکان انجام می دم و تجربه ام داره بیشتر می شه و احساس می کنم کیفیت کارها هم رفته رفته بهتر می شه. کار با مطبوعات و نشریات رو هم دارم پیگیری می کنم و در زمینه عکس هم یه برنامه هایی دارم و حالا ببینم چطور پیش می ره. به عکس و کار تصویری علاقه مند شدم و برام لذت بخشه. شاید دلیل اصلیش این باشه که استرالیا اینقدر زیبا و دیدنیه که تنها با نوشتن و گقتن نمیشه توصیفش کرد.
اما دلیل اصلی که من دارم بیشتر و بیشتر به کار رسانه ای علاقه مند و وابسته می شم، یه چیز کاملا درونی و حسیه که برای خودم پیش اومده و می خوام یه کم دربارش بنویسم.
اون روزای اولی که اومدم استرالیا، یعنی پارسال همین موقع ها، بعد از تحمل سالها انتظار و عدم قطعیت از آینده، وارد سرزمین موعود شدم. سرزمینی که برای رسیدن بهش زحمت کشیده بودم. از سرزمین مادری هم خیلی آزرده بودم و هنوز هم هستم و برام قابل تحمل نیست. ولی یه چیزهایی هست که من انسان رو می سازه و شکل می ده که با سرزمین مادری درآمیخته است و اگه سعی کنم بعد از مهاجرت از بین ببرمشون یا کنارشون بذارم، آسیب می بینم.
یکی از مهمترین این چیزها زبان فارسی و ارتباطات با ایرانیان هست. واقعیت اینه که ما هرگز و هرگز نمی تونیم مثل اینها انگلیسی رو صحبت کنیم و هرگز زبان مادری زبان دیگری نخواهد شد. پیوند زبانی با آدمها مساله ایه که اغلب، روح رو آروم می کنه و حس تعلق و آرامشی به آدم می ده.
من از روز اول همه جا گفتم که ایرانی هستم و هیچوقت خودم رو پرژن و این چیزا معرفی نکردم و هر جا هم صحبتی درباره ایران شد، همه چیز رو واقعی توضیح دادم. هیچوقت نگفتم که مردم ایران روشنفکر و مترقی هستن و دولت نیست و ما فرهنگ غربی داریم و عکسایی نشون ملت بدم که ایرانیا چنین و چنان هستن. اونجا هم که بحث فیلم آرگو شد، صادقانه گفتم که این فیلم درست و حقیقته و مردم ایران از این کار حمایت کردن. پدران و مادران ما پشت اقدامات اینچنینی بودن و به قول همکار سابق آلمانیم، یه ملت ممکنه یهو با هم به مرز جنون برسن. البته او این حرف رو درباره مردم یوگوسلاوی سابق زده بود.
ولی فارسی علیرغم همه چیزایی که گفتم زبان مادری منه و من فارسی رو بلدم و درک می کنم. من عاشق شعر فارسی و لطافت ادبیاتش و زیبایی مفاهیم عاشقانه اش هستم. من نمی تونم چیزی رو جایگزین شاملو و حافظ کنم. هیچ شعر دیگری به زبان انگلیسی نمی تونه مثل شعر شمس لنگرودی روح من رو به پرواز در بیاره وهیچ توصیفی مثل توصیفات نیما، نمی تونه منو پرت کنه به هوای نیمه تاریک شمال ایران و رطوبت و سرما و باران های بی پایانش که جزیی از هویت منه.
واسه من ارتباط با آدمهایی که فارسی حرف می زنن مهمه و این کاری که الان می کنم، کمک عظیمی می کنه که بتونم این ارتباط رو حفظ کنم. می تونم بنویسم و بدونم یه عده آدم می خونن، می تونم حرف بزنم و بدونم که یه عده می شنون و می تونم عکس بگیرم و بدونم که یه عده نگاه می کنن. اصلا هم مهم نیست که بعضی مخاطب ها نخوان شکل منو ببینن. می دونم که خیلی هاشون همیشه به اینجا سری می زنن و همین کافیه.
استرالیا کشوریه که زبان و فرهنگ منو به رسمیت می شناسه. منو تشویق می کنه که زبان خودم رو داشته باشم و به من کمک می کنه که به زبان خودم ارتباطات داشته باشم. این کشور چند فرهنگی ترین کشور دنیاست و من خوشحالم که در اینجا هستم.
بگذریم.
امروز واسه چایی رفتیم خونه ایون و مارک. خیلی دوستای خوب مهربونی هستن. خیلی خوش گذشت. منبع اطلاعات گل و گیاه ما هستن. یه سری سبزیجات هم بهمون دادن که بکاریم تو باغچه مون. حسابی میصرفه کاشتن سبزیجات اینجا. البته همه چیزی هم خوب جواب نمی ده. ولی مثلا ما نزدیک ۶ کیلو گوجه از باغچه مون عمل اومد که حدود ۵۰ – ۶۰ تا شد و چون سبز چیدیم و کم کم می رسن، حالا حالا ها مصرفمون رو تامین می کنن.
خونه که رسیدیم رادیو SBS رو با موبایلم گرفتم و رفتم سروقت سرویس ماشین. یه بار زور زده بودم که پیچ کارتر رو باز کنم و روغن رو عوض کنم، نتونسته بودم. یعنی چون استند نداشتم و ماشین رو جک بود، ترسیدم زیاد کلنجار برم. پریروز رفتم دو تا استند گرفتم و بالاخره روغن و فیلتر رو عوض کردم. عوض کردن فیلتر مزدا واقعا دیوانه کننده است، بس که بد دسته لامصب. اون موقع که داشت صدای خودم پخش می شد، تازه با موفقیت پیچ کارتر باز شد!
بعدش نوبت کاشتن چیزایی بود که ایون داده بود و بعد هم گوشت آماده کردم برای کباب چنجه ایرانی! جای شما خالی خیلی عالی شد.
صفحه فیس بوک «صدای استرالیا» را لایک کنید تا از آخرین به روز رسانیهای سایت مطلع شوید.
گردشگری در استرالیا اطلاعاتی به زبان فارسی در خصوص نقاط دیدنی استرالیا به شما ارائه میکند.
انشالا همیشه شاد ببینمت. برات خوشحالم و در مورد عکاسی شدیدا باهات سمپاتی حس می کنم برادر.خوشحالم که به جمع ما عشق عکسهای خونواده پیوستی… در مورد توارث ژن عشق عکسی به اندازه توارٍث ژن ضد عکس اطمینان دارم…!
ممنونم خواهر گلم. ما از اول هم عکس دوست داشتم، ولی نه همینطور عکس گرفتن. می خوام جهت دار و معنا دار باشه. امیدوارم بتونم.
واست ارزوی موفقیت می کنم علی جون ولی بیخیال سبزیجات کاشتن شو که اینجا اینقدر افت داره که هرجی بکاری خوراک کرمها و پوسومها میشه
چاکریم داداش. والله واسه ما که موفقیت آمیز بود. چون پاسم خیلی کمه اینجا و کرم و حلزون هم راه حل داره.
سلام
فقط خواستم بگم اومدم و مطلب جدیدتون رو خوندم.
مثل همیشه سرشار از انرژی مثبت و خوندنی بود.
با آرزوی موفق روزافزون
ممنونم لیلا جان. از اینکه سر می زنی، می خونی و نظر می دی. شما هم موفق باشی دوست خوبم.
پرفکتو پسر…
مرسی داداش. دلم تنگ شده واست.
همینطوری عکس گرفتن هم لطفی داره برادر که تا نگیری ندانی !
خوندن مطالب شما حال من رو که در آستانه مهاجرتم خیلی خوب می کنه . مرسی علی جان . ممنون که مینوسین.
خواهش می کنم مهتاب عزیز. باید ببخشید که دیر جواب می دم.
سلام دوست عزیزم
از اینکه شاد و سرزنده هستید خوشحالم، این خیلی خوبه. به گمانم از نسبت به قبل به مراتب آسوده تر شدید و لیاقت این آرامش رو دارید چون خیلی تلاش کردید.
راجع به ایرانی بودن و فارسی زبان بودن هم، قضیه آش کشک خاله است، البته نه به این بی احساسی. ولی حکایت اینه که نمیشه ازش رد شد، حداقل کسانی که با ادبیات و روحش درگیری احساسی و فکری داشتن به این راحتیا نمی تونن.
بله درست می گین. لزومی هم نداره آدم ازش رد بشه. تا وقتی احساس خوبی به آدم میده، خیلی هم خوب و دوست داشتنیه.
سلام خیلی نوشته هاتو دوست دارم
منم خیلی دلم میخواد مهاجرت کنم فقط مشکل دوری از خونوادمه
اگه بتونم بیارمشون، دیگه آرزویی تو زندگیم ندارم
ایشالا شما هم به راه حل درست می رسین. به هر حال هر چیزی خوبی ها و بدی هایی داره و باید هر دو رو سنجید.