سی و هفت سالگی
بله، امروز سی و هفت ساله شدم. سی و هفت سالگی فرقی با قبل و بعد سالگیم ندارد. لااقل امروز اینطور فکر می کنم. اصلا اگر سیستم شمارشی که اجدادمان اختراع کردند، ده دهی نبود، شاید مثلا با تولد هفت سالگیم هم فرقی نمی کرد. مهم این است که حس و حالم چطور است و چه درکی از سن و بودنم دارم.
امروز فکر می کنم که مدتی در این جهان بوده ام. فکر می کنم که در مقایسه، خیلی بیشتر از این مدت تغییر کرده ام. بهتر است تقسیم بندی سنم بر اساس دهه های زندگی ام نباشد. بر اساس این تغییرات باشد.
دوره کودکی، آسمان آبی و بازی های کودکانه. داشتن خانه مادربزرگ، داشتن همبازی و البته سایه جنگی که دور از خانه بود و تاثیرش تا اعماق وجود حس می شد.
دوره نوجوانی، دوره افسردگی، دوره سرکوب احساسات و غرایز. دوره جنگیدن برای رسیدن به حداقل ها. دوره ای که انرژی جوانی صرف چیزهایی شد که ارزش های آن زمانم بود: موقعیت اجتماعی، احترام، تحصیل و درآمد.
و دوره بعدی و دوره بعدی و دوره فعلی، دوره پوزخند زدن به دوره های قبلی است.
زندگی جریان دارد. من، مثل دانه بذری که با باد هزاران کیلومتر دورتر بر زمین می افتد و سبز می شود، در این خاک جدید ریشه گرفته ام. دلم تنگ خانه ام می شود، اما می دانم که خانه جدیدم را بیشتر دوست دارم.
شاید فرق امروزم با گذشته این باشد که می دانم چه چیزهایی را دوست دارم و جسارت دارم که بگویم که چه چیزهایی را دوست ندارم.
دوستانم را دوست دارم. همسرم دوستم است، فرزندم و مادرم و … . هوای آفتابی را دوست دارم. باران شلاقی را هم که با باد می زند و لباس زیرم را خیس می کند را هم دوست دارم. یاد شهرم می افتم و خیس شدن های هر روزه زیر باران نفرت انگیز رشت برای همه و نه برای من.
گوش دادن به خاطرات قدیمی را دوست دارم. نوشتن را هم. نوشتن خاطرات خودم و داستان نوشتن را هم دوست دارم. نوشته هایی ناتمام که انبار می شوند و هیچ وقت منتشر نمی شوند. برای مخاطب هدف نوشته شده اند: خودم.
ذهن هوسبازی دارم. گاهی درگیر سیاست می شود، گاهی هنر دوست دارد، گاهی دوست دارد یاد دهد، گاهی دوست دارد تماشا کند و خیلی اوقات چیزها را به محض تجربه کردن کنار می گذارد. در این دوره با این ذهن دم دمی هم کنار آمده ام. جزیی از من است و همان است که هیچ وقت نگذاشته که حتی در یک کار بهترین شوم. فهرست کارهایی که شروع کرده و تمام نکرده، سر به فلک می کشد.
باغبانی را دوست دارم چون وقت انجامش فکر می کنم پدرم کنارم است و حتی گاهی فکر می کنم خود پدر هستم. نقاشی را هم دوست دارم، چون فکر می کنم دوباره هفت ساله شده ام و گاهی فکر می کنم که خود پسرم هستم.
کم حرف تر و شاید خجالتی تر شده ام. از هر چیزی که به بحث کشیده شود بدم می آید. حرف زدن را فقط برای ارتباط و تبادل احساس دوست دارم، نه تبادل اطلاعات. بیش از گذشته کمدی تماشا می کنم. خیلی وقت است که موسیقی ایرانی گوش نکرده ام. غمش را دوست ندارم. شامم را خیلی زودتر از قبل می خورم. ساعت یازده به رختخواب می روم و دو بار در هفته با جان کندن می دوم. بر اساس اعتقادات مسخره ام، هر بار که می دوم، یک روز سنم کم می شود و یک روز مرگم عقب می افتد. قصد دارم تا صد سالگی زندگی کنم. فکر می کنم صد سال زمانی است که برای تماشا و تجربه کافیست و بعد می توانم دوباره جزئی از خاک شوم!
صفحه فیس بوک «صدای استرالیا» را لایک کنید تا از آخرین به روز رسانیهای سایت مطلع شوید.
گردشگری در استرالیا اطلاعاتی به زبان فارسی در خصوص نقاط دیدنی استرالیا به شما ارائه میکند.