رودخانه برفی (۲۱)

۱

به نیک می گم می دونی معنی پرسش چیه؟ میگه نه. میگم یعنی سوال.
ـ پاسخ چی؟
ـ کسی که سوال پرسیده؟
ـ نه. یعنی جواب. سوال و جواب عربی هستند و پرسش و پاسخ فارسی.
ـ اصلا به نظر نمیاد.

دلیلش هم اینه که ما از کلمات فارسی تر بیشتر تو نوشته ها استفاده می کنیم و از کلمات عربی مثل اینها خیلی تو مکالمات روزمره. نتیجه؟ این کلمات جزیی از زبان فارسی شدن و حذف کردنشون انعطاف پذیری فارسی رو کمتر می کنه.

 

۲
رییسم اهل آفریقای جنوبیه. ازون خیل عظیم سفیدپوستهای هلندی تبار که بعد از پایان آپارتاید از آفریقای جنوبی زدن بیرون.
پایان آپارتاید تو آفریقای جنوبی یه چیزی بود مثل انقلاب ما تو ایران. یعنی ویران کردن دستاوردهای خوب رژیم گذشته، انتقام گیری و کشتار و فرار متخصصان.
حالا تو آفریقای جنوبی عدالت برقراره و این عدالت یعنی اینکه هیچ کس هیچی نداره و همه تو فقر برابرند.
رییس ما مثل خود من، با زنش و یه بچه کوچولو و دو تا چمدون به استرالیا اومد. پنج هزار دلار بیشتر نداشت، چون همون بلایی که تحریمها سر ما آورده بود، سر اونا هم اومد. این ماجرا مال نوزده سال پیش بود.
آدمهایی مثل این آدم، یعنی ریچارد، مهارت و دانش رو به این کشور آوردن و باعث شدن این کشور، جای بهتری برای زندگی بشه. ما تو جهان سوم، خیلی چیزا رو بلدیم، خوب هم بلدیم و در عوض چیزهای مهمتری رو بلد نیستیم. مثلا بلدیم یه موتور و باز کنیم، سرویس کنیم و سرهم کنیم. ولی بلد نیستیم که تو مصاحبه شغلی چی بگیم.
اینا بر عکس تو مهارتهای علوم انسانی پیشرفته اند. تو صحبت کردن، استدلال، مدیریت، ارتباطات، تقسیم کار، کار گروهی و تعریف و اجرای پروژه. آدمهایی مثل ما وقتی اینجا میان، مهارتشون در چهارچوب سیستم ارتباطی و مدیریتی این کشور قرار می گیره و شکوفا میشه.
مثل اینکه منو ریچارد و تیمی از ده ملیت داریم با هم کار می کنیم و تیم خیلی موفقی داریم در صورتی که در ایران یا آفریقای جنوبی نمی تونیم این کار رو انجام بدیم.
اینا رو که دارم میگم تخیلات نیست. من تمام دوره کارم در ایران با خارجی ها کار کردم و هرگز به تعامل ایده آل نرسیدیم.

 

۳
یه بار گفته بودم که چقدر توی این دوره محو طبیعت میشم و در برابر بزرگیش، کوچیک میشم و از قدرتش لذت می برم.
این دفعه می خوام از آفتاب بنویسم و لذتی که ازش می برم.
چند روز پیش دمای هوا به ۴۲ درجه رسید. راز سر کار بود و نیک رو برداشتم که بریم آبتنی. آفتاب اینقدر داغ بود که احساس می کردم همه چیز داره می پزه. همه چیز به شدت پر نور بود. موسیقی رادیو رو بلند کردم و یهو انگار وسط یه فیلم وسترن تو آفتاب داغ تگزاس بودم.
رسیدیم به رودخونه ای که یه جورایی محل شنای خصوصیمون به حساب میاد. پا روی شنهای داغ گذاشتیم و از لای نیزار های کنار رودخونه پریدیم تو آب کم عمق و گرم. کلی با هم کشتی گرفتیم تو آب. نشستم و دستامو از پشت ستون کردم و تا جایی که تونستم به حالت خوابیده دراز کشیدم. صدای آب رود بود. آفتابی که از لای درختان اکالیپتوس سر به فلک کشیده به من و رود می تابید، ابرهای سفید پنبه ای که اینجا و اونجا تو آسمون دیده می شدند و نسیم خنکی که تازه شروع به وزیدن کرده بود.
نیک شنای کرال پشت می کرد و منم تماشاش می کردم. این لذتها، همین لحظه های کوتاه به زندگیم معنی می ده. عاشق اون چند ثانیه روز هستم که خورشید دم غروب اینقدر پایین میاد که پرتوهای نورش، نه از بالا، که از زیر به ابرها می تابه و دریایی از رنگ ها درست می کنه که ما رو غرق خودش می کنه.
گاهی دوستانی می پرسن که هنوز اونجا زندگی می کنی؟ نمیای ملبورن یا سیدنی و بریزبن؟ نمی تونم جوابشون بدم چون نمی خوام احمق به نظر بیام. جوابم همین چیزاییه که نوشتم. این فقط قسمت آفتابش هست البته😊

photo_2018-03-16_20-39-31

 

۴
غرب در اینکه بگه که خیلی چند فرهنگیه و پذیرای همه ادیان و فرهنگ هاست گاهی یه کم زیاده روی می کنه که به نظرم خنده داره. مثل آوردن یه خانم محجبه برای تبلیغ شامپو. یعنی باید از روی آرایش خانمه حدس بزنی که زیر روسریش موهاش چطوره که مسخره است. آخرش هم خود خانم مدل به دلایلی کنار کشید از این کار.
سوی دیگه قضیه هم اون فرهنگهای مختلفن که گاهی فکر می کنن که آزادی داده شده بهشون به این معنیه که مردم خوششون میاد از رفتار و فرهنگ متفاوتشون در حالیکه خیلی مواقع اینطور نیست. شما اگه تو محل کارتون جانماز پهن کنین و نماز بخونین، هیچ کس جرات نداره بهتون چیزی بگه، ولی خیلی ها از رفتارتون بدشون میاد. اگه مثلا یه هندی طبق عادت با دست غذا بخوره، یا یه چینی یه غذای بودار تو محل استراحت بخوره، همش همینه. تحمل با پذیرش فرق داره.
غرب تو فاز تحمله. واسه همینه که اگه جوامع مهاجر بخوان جامعه مقصد رو عوض کنن، این تحمل فورا میشکنه و یکی مثل ترامپ میشه رییس جمهور😕

 

۵
همکارم که سوپروایزر کارگراست به یکیشون میگه:
-الان چیکار می کنی؟
اونم میگه:
– هیچی داداش. من مگه کار هم می کنم؟
-خودم میبینم که هیچ کاری نمی کنی و واسه همین می پرسم!
-سوالت وقتی احمقانه باشه، جواب احمقانه هم میگیری!
همه این گفتگو با خنده و شوخی پیش رفت. این رابطه رییس و مرئوسی رو ما تو ایران نداشتیم.
اینجا رییسه حواسش به زیر دستش هست، زیر دست هم حواسش به کارش. ولی این رابطه تو گفتگوها و روابط انسانیشون تاثیر نداره. کلا حرف پشمکه، اگه کارت رو درست انجام بدی هر حرفی بزنی اهمیتی نداره. خیلی جاها اینو دیدم. منم گاهی به رییسم چرت و پرت می گم، ولی می دونم که تو کار تعارف نداره.

 

۶
نیک کتاب فارسی می خونه. هر شب یک صفحه. کلمه “درست” رو “در ست” (Dar sat)خوند. گفتم آخه این که معنی نمیده، دنبال یه کلمه با معنی باش.
گفت: چرا معنی نمی ده؟ یعنی per cent😊😃

 

۷
یادداشتی از دو سال پیش:
نیکداد در مورد موسیقی خیلی کنجکاوه. از وقتی که بچه بود موسیقی های مختلفی رو شنیده، از موسیقی سنتی شجریان و افتخاری، تا موسیقی پاپ ایرانی، تا موسیقی محلی گیلان و تا موسیقی پاپ و راک غربی، موسیقی کانتری آمریکا و استرالیا و موسیقی فلامینگو اسپانیایی. همه اینها به خاطر علاقه من و راز به انواع موسیقی بوده که خیلی هاش ممکنه خیلی محبوب همه نباشه. از طرفی هم اصلا به این معنی نیست که چیزی از موسیقی می دونیم، نه صرفا سلیقه مون ما رو به سمت شنیدن موسیقی های مختلف برده که نتیجه اش این شده که نیکداد هم کاملا می تونه در مورد موسیقی نظر بده.
طبعا به خاطر اینکه تو استرالیا زندگی می کنیم، شناختش از موسیقی غربی خیلی بیشتره، ولی کنجکاویش درباره موسیقی ایران هم جالبه. امروز درباره بچگی من و اینکه چه موسیقی هایی گوش می کردم می پرسید. بهش گفتم که کنار بابا می نشستم و کاست آستان جانان شجریان رو گوش می کردم. اینکه اصلا کاست چی هست و موسیقی و آهنگ به چه سختی به دست می اومد.
بهش گفتم که وقتی شونزده هفده ساله بودم موسیقی پاپ داخل ایران دوباره جون گرفت و براش از خشایار اعتمادی، علیرضا عصار و محمد اصفهانی گفتم. یه آهنگ از خشایار اعتمادی واسش گذاشتم که از قضا آهنگی بود که بعد از صعود ایران به جام جهانی اومده بود بیرون: «البرز تا خزر، ایران نشسته است». پرت شدم به خاطرات زمانی که نصف الانم بودم. تو ماشینی که از رشت به سمت تهران می رفت و توی جاده های پر پیچ و خم کوهستانی و قله هایی که توی یه روز آفتابی هنوز برف روشون نشسته بود. کنار پسر داییم مهدی نشسته بودم و اون درباره موسیقی پاپ و ستاره های تازه اش با شور و هیجان تعریف می کرد. می گفت یه نفر هست که اسمش شادمهر عقیلیه که نه تا ساز می زنه.
یاد اون روزهای طلایی افتادم. روزهای پر امید دوران خاتمی، بازی ایران و استرالیا و شادی ها و هیجانهایی که منو لبریز می کرد. یاد اون امید افتادم. امیدی که می تونستم همه چیز رو به واسطه رای خودم و خودمون تغییر بدم. یاد روزی افتادم که رضا خاتمی برای سخنرانی اومده بود رشت و ما با هیجان رفته بودیم که ببینیم سر لیست انتخابات مجلس و برادر رییس جمهور کیه. یاد این افتادم که مهدی می گفت ادکلن رضا خاتمی خیلی خوشبو بود.
همه اینا مثل برق و باد توی اون آهنگ پنج دقیقه ای خشایار اعتمادی از ذهنم گذشت. دلم خواست که انتخابات امروز، انتخابات سال ۷۸ بود و من با هیجان می رفتم و به لیست مشارکت رای می دادم. دلم خواست که هجده ساله بودم و با صالح و امیر درباره این صحبت می کردم که روزنامه «صبح امروز» بهتره یا «نشاط» یا «خرداد». دلم یه کم جسارت، یه کم تندروی کودکانه و یه کم شور و شوق تغییر خواست. دلم خواست که پسر داییم هم بود و من بهش می گفتم که از صدای احسان خواجه امیری خوشم می اومد و اونم سعی می کرد که به زور منو قانع کنه احسان تجاری می خونه.
همه اینها کاش و ای کاش هست. امیدوارم همه مون یه کم امید داشته باشیم و به پشتوانه اون امید بخوایم و بتونیم که اوضاع رو تغییر بدیم. کاش که بشه…

 

۸
یه زوج ایرانی چهار پنج سال پیش، یعنی همون موقعی که ما اومدیم، اومدن استرالیا. البته با روش دیگه ای. بدون ویزا و از طریق دریا. دولت این کشور هم با نگاه انسان دوستانه ادعای این زوج رو که در ایران زندگیشون در خطر بوده پذیرفته و بهشون اجازه اقامت داده. کاری به این ندارم که ادعاشون چقدر درست بوده.
حالا این زوج به جرم قاچاق و توزیع مواد مخدر در حجم بالا دستگیر شدن. رسانه ها هم نوشتن که داستانشون چی بوده. حالا یه عده از دوستان ایرانی ما رگ گردنشون زده بیرون که این نژادپرستیه که گفتن اینا ایرانین و همیشه به ما ظلم می کنن و این حرفا. حالا دارن یه تومار هم امضا می کنن که بدن به دولت، انگار که دولت مثل ایران می تونه به رسانه ها بگه که چی بنویسن یا ننویسن!
یکی نیست که بگه جمع کن این بساطو داداش! انگار حالا ما خیلی به خوبی و نیکی و خوش خبری تو دنیا معروفیم که می خوان حیثیتمونو لکه دار کنن. طرف قاچاقچیه، بذار بگیرنش و محاکمه اش کنن. به ملیتش کی کار داره؟

 

می تونین کانال رو با نام صدای استرالیا و به آدرس t.me/voiceofau دنبال کنید.


صفحه فیس بوک «صدای استرالیا» را لایک کنید تا از آخرین به روز رسانی‌های سایت مطلع شوید.

گردشگری در استرالیا اطلاعاتی به زبان فارسی در خصوص نقاط دیدنی استرالیا به شما ارائه می‌کند.

تصویر نویسنده
علی

این وبسایت تنها مطالب نوشته شده مرا منتشر می کند. برخی از این مطالب ابتدا برای رسانه های دیگر تولید شده اند، اما برای انتشار آنها در اینجا از آن رسانه ها کسب اجازه شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *